مردمی بوده اند مانند آدم لیکن گوشهای آنها به مرتبه ای بزرگ بوده که یکی را بستر و دیگری را لحاف میکرده اند و آنها را گوش بستر هم میگویند. (برهان). در عجایب المخلوقات چ هند 1331 هجری قمری ص 584 آمده: گروهی بود که ایشان را منسک خوانند. و ایشان در جهت مشرق نزدیک یأجوج (و) یأجوج بر شکل آدمی بودند و مر ایشان را گوشهایی بود مانند گوش فیل. هر گوش مانند چادر باشد چون خواب کنند یکی از آن دو گوش بگسترانند و گوش دیگر چادر کنند (!). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جمعی از نسل قابیل بن آدم که در حدود بلاد مشرق سکونت دارند و گوش ایشان بمثابه ای بزرگ است که یکی را بستر و دیگری را لحاف سازند چنانکه از تواریخ معلوم میشود: در باغ کنون حریرپوشان بینی بر کوه، صف گهرفروشان بینی بر روی هوا گلیم گوشان بینی دلها ز نوای مرغ، جوشان بینی. منوچهری. از بنا گوش برگ گل پیداست غنچه خسپان گلیم گوشانند. (آنندراج)
مردمی بوده اند مانند آدم لیکن گوشهای آنها به مرتبه ای بزرگ بوده که یکی را بستر و دیگری را لحاف میکرده اند و آنها را گوش بستر هم میگویند. (برهان). در عجایب المخلوقات چ هند 1331 هجری قمری ص 584 آمده: گروهی بود که ایشان را منسک خوانند. و ایشان در جهت مشرق نزدیک یأجوج (و) یأجوج بر شکل آدمی بودند و مر ایشان را گوشهایی بود مانند گوش فیل. هر گوش مانند چادر باشد چون خواب کنند یکی از آن دو گوش بگسترانند و گوش دیگر چادر کنند (!). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جمعی از نسل قابیل بن آدم که در حدود بلاد مشرق سکونت دارند و گوش ایشان بمثابه ای بزرگ است که یکی را بستر و دیگری را لحاف سازند چنانکه از تواریخ معلوم میشود: در باغ کنون حریرپوشان بینی بر کوه، صف گهرفروشان بینی بر روی هوا گلیم گوشان بینی دلها ز نوای مرغ، جوشان بینی. منوچهری. از بنا گوش برگ گل پیداست غنچه خسپان گلیم گوشانند. (آنندراج)
ابریشم فروش. فروشندۀ ابریشم. (شعوری ج 2 ورق 289) : گزین فروش چو دیده دو زلف و گیسویش خجل شده ست همین از متاع بی رویش. ابوالمعالی (از شعوری ج 2 ورق 298)
ابریشم فروش. فروشندۀ ابریشم. (شعوری ج 2 ورق 289) : گزین فروش چو دیده دو زلف و گیسویش خجل شده ست همین از متاع بی رویش. ابوالمعالی (از شعوری ج 2 ورق 298)
کسی که پیشۀ او فروختن گندم است. فومی. (ملخص اللغات حسن خطیب). حنّاط: به بازار گندم فروشان درآی که این جوفروش است و گندم نمای. سعدی. که شبلی ز حانوت گندم فروش به ده برد انبان گندم به دوش. سعدی
کسی که پیشۀ او فروختن گندم است. فومی. (ملخص اللغات حسن خطیب). حنّاط: به بازار گندم فروشان درآی که این جوفروش است و گندم نمای. سعدی. که شبلی ز حانوت گندم فروش به ده برد انبان گندم به دوش. سعدی
موجودی متوهم بشکل آدمی با گوشهایی بزرگ بحدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف میکرده اند گوش بستر: بر روی هوا گلیم گوشان بینی دلها زانوی مرغ جوشان بینی. (منوچهری)
موجودی متوهم بشکل آدمی با گوشهایی بزرگ بحدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف میکرده اند گوش بستر: بر روی هوا گلیم گوشان بینی دلها زانوی مرغ جوشان بینی. (منوچهری)